خاطره ای از یکی از روز های پر استرس دوران ابتدایی
خاطره ای از یکی از روز های پر استرس دوران ابتدایی
من در مدرسه یکی ار روستاهای شهرستان بابل دوره ابتدایی ام را گذرانده ام .
مدرسه حیاط تقریبابزرگی داشت که اطراف آن درخت های کاج بلندی داشت...و کلاس ها پشت سر هم، کنار هم و بدون راهرو بودند، یعنی به محض باز کردن در کلاس در حیاط مدرسه بودیم....مدرسه ما مختلط و من و یکی از همکلاسی های پسرم نماینده های کلاس بودیم.
وظیفه ای که معلممان برای ما تعریف کرده بود علاوه بر ساکت نگه داشتن بچه ها این بود که قبل از امدن ایشان باید هر روز تخته سیاه را تمیز می کردیم، تخته پاک کن را میشستیم، گچ رنگی و دفتر نمره را به کلاس می آوردیم....
بیاد می آورم روزهایی را که قرار بود بازرس از اداره به مدرسه بیاید................
مدرسه از همیشه تمیز تر و معلم و مدیر از همیشه موظف تر بنظر می رسیدند....از روز قبل سر صف اعلام می کردند که فردا لباسهایتان باید شسته، تمیز و اتو کرده، ناخن ها کوتاه و موها (بخصوص پسرها) کوتاه، مرتب و شانه زده باشد..
صبح روز بعد بچه ها بصورتی غیر عادی ارام بودند و شیطنت همیشگی شان را نداشتند.....بازرس به تک تک کلاس ها می رفت و علاوه بر اینکه وضیعت کلاس را مورد بررسی قرار میداد و فعالیت های معلمان را زیر نظر داشت، سوال هایی را هم مطرح می کرد که ما باید به ان جواب می دادیم..وقتی بازرس مشغول پرسیدن سوال بود معلم یا مدیر پشت سر بازرس قرار می گرفتند و با ادا اطوارهایی که در می آوردن سعی در راهنمایی ما در جواب درست دادن، داشتند، که البته تقریبا همیشه جواب عکس می داد چرا که آنها با رفتارهایشان استرس خود را بشدت به ما منتقل می کردندو ما چیز هایی را که بلد بودیم هم فراموش می کردیم.....